قدس آنلاین: داشتم میآمدم روزنامه، در آفتاب داغ جمعه خردادی.
این جور روزها، یعنی همین روزهایی که آفتاب حاکم بلامنازع خیابانهای شهر میشود، حتی کمی سایه میتواند خیلی ارزشمند باشد و کاری میکند که از حکومت آفتاب داغ به حکومت سایههای دلپذیر پناه ببریم هرچند امپراتوری سایهها به وسعت امپراتوری آفتاب نباشد.
انگار آفتاب کاری میکند که سایهها آب بروند و ما قدرشان را بیشتر بدانیم اصلاً هر چیزی که کم باشد ارزشش بیشتر میشود.
من که فکر میکنم فراوانی بیتفاوتی در پی دارد همین آب را نگاه کنید، وقتی فراوان است قاعده کلی بر این است که آن را دست و دلبازانه مصرف میکنیم، ولی وقتی همین آب کم میشود و مثلاً در بیابانی با مقدار کمی آب گیر میکنیم، حواسمان هست که چگونه و چه مقدار آن را مصرف کنیم.
این را گفتم تا به این برسم که در این آمدن و لذت بردن از سایهها چشمم افتاد به برگهایی که هنوز بهار تمام نشده از درختهای در مسیر، ریخته بودند روی آسفالت داغ و خشک و مچاله شده بودند. انگار پاییز رسیده بود اما کو ما و کو پاییز و البته برخورد پاییز با برگهای درختان به شکلی شاعرانه است.
یعنی آنها را رنگ به رنگ میکند و آن وقت دستشان را میگیرد و یکی یکی پروازشان میدهد تا دور خودشان کمی بچرخند و آن وقت فرود بیایند و زمین را زیباتر کنند.
اما ریختن برگ درختان در تابستان و بهتر است بگویم از دست آفتاب داغ اصلاً شاعرانه نیست. انگار آفتاب با شدت هر چه تمام به برگها تابیده است و برگها هم دیگر کم آوردهاند و ریختهاند.
همیشه با خودم فکر میکنم برگهایی افتادهاند که به دلیلی کم آوردهاند و آفتاب سوزان را تاب نیاوردهاند. ما آدمها هم گاهی به سرنوشت برگها دچار میشویم. در تابش آفتاب داغ زندگی گاهی کم میآوریم و میریزیم. فکر میکنم آدمهایی از درخت زندگی میریزند که خودشان را برای روزهای سخت و داغ آماده نکردهاند. با خودشان فکر نکردهاند روزهای داغ هم در راه است و باید یاد بگیرند که سختی و داغی زندگی را تاب بیاورند تا مثل برگ فرو نیفتند و مچاله نشوند.
همه زندگی روزهای معتدل بهار نیست، گاهی هنوز تابستان نشده همه چیز تغییر میکند و زندگی سخت میشود پس باید به هر شکلی شده است زندگی را تاب بیاوریم.
نظر شما